بدیو علاوهبر نوشتن نمایشنامه و کار تئاتر، مطالب زیادی هم دربارهی مقولههای هنری نوشته است. مقالهی مهم او یعنی هنر و فلسفه به ارتباط این دو عرصه میپردازد و ضمن بررسی گرایشهای مختلف هنری شیوهی تازهای برای پرداختن به مقوله ی هنر پیشنهاد میدهد. بدیو اعتقاد دارد که کار فلسفه نشاندادن حقیقت است و از نظر او هنر فینفسه رویهای از حقیقت است یعنی هویت فلسفیِ هنر در ذیل مقولهی حقیقت قرار میگیرد. این مسئلهی وجود حقایق (اینکه حقایقی وجود دارند) اشاره به وظیفهی مشترک هنر و فلسفه دارد، هنر حقایق را تولید میکند و فلسفه تحت شرایطی که حقایق وجود دارند، موظف به آشکارکردن آنهاست (که بهراستی وظیفهای بسیار دشوار است). اساساً آشکارکردن حقیقت به معنای متمایزکردن حقایق از عقاید است. حقایقی که هنر فعال میکند قابلتقلیل به حقایق دیگر؛ خواه علمی، خواه سیاسی و خواه عشقی، نیستند. این بدین معنا نیز هست که هنر بهمثابهی نظامی تکین از تفکر قابلتقلیل به فلسفه هم نیست. رابطهی فلسفه با هنر، همانند رابطهاش با دیگر رویههای حقیقت، محدود میشود به نشاندادن حقیقت همانگونه که هست.