متیو، نوجوان ۱۴ ساله، سعی میکند با سختیهای زندگی کنار بیاید. او با مادرش زندگی میکند، مادری که نه تنها بیمار است بلکه درآمدی هم ندارد. متیو حتی نمیتواند هفتهای یک بار حمام کند. در مدرسه هم قلدرها رهایش نمیکنند؛ بوگند صدایش میزنند و دائما آزارش میدهند. تنها دلخوشی متیو همشاگردیاش اری است، البته اگر بتواند توجه او را به خود جلب کند. متیو در سیر همین تلاشهاست که باید دوستی و مهربانی و تغییر سرنوشتش را بیاموزد؛ چیزی که در باور او غیرممکن است…