کاراته یک سوسک بود اما نه یک سوسک معمولی او به هرچیزی لب نمی زد و توی یک خانه ی عروسکی دنج کیک زده و راحت زندگی می کرد تا اینکه مامان بزرگ مایر به خانه ی سالمندان رفت و زندگی قشنگ کاراته تمام شد.
صاحب خانه ی جدید با دمپایی افتاد دنبال سوسکی و خانه ی عروسکی اش را هم پرت کرد وسط آت آشغال ها.
اما سوسکی زبروزرنگ کوتاه بیا نبود او به همراه کک و شپش یک دارودسته راه انداخت.
بعد هم یک عالمه نقشه کشیدند.
بیرون ،خانه دردسر پشت دردسر جلوی پایشان سبز شد گربه ی ناقلا جوجه تیغی شکمو و موش شرور فاضلاب همه جا مثل سایه افتاده بودند دنبال این فسقلی های بانمک دارودسته سوسکی همیشه حرفش این بود اگه کوچیک ها باهم متحد بشن قوی و موفق میشن.