امویان برای توجیه اعمالشان نیازی به فتوای شرعی نداشتند. اما عباسیان به توجیه شرعی نیاز داشتند تا روا بدارد که هرکدام از مخالفانشان را که خواستند به قتل برسانند. و از همین رو، وظایف دینیای را برای تحکیم سلطهشان به وجود آوردند که از جملهٔ آنها شغل حِسبَه و مُحتسِب بود.
«حِسبَه» در لفظ شرعی به این معناست که یکی از مسلمانان برای دخالت در زندگی دیگران داوطلب شود و این دخالت وقتی رخ دهد که آنها مرتکب گناهی در حق خدا یا خلایق شده باشند. در مورد کسی که مرتکب گناهانی چون قتل، سرقت، قَذف یا زنا میشود میان فقها اتفاق نظر هست که مستحق مجازات یا به تعبیر فقهی مستحق «حدود» است. این حالتی است که شخص به حقوق بندگان تجاوز میکند. اما موارد اختلاف در مورد کسی است که با ارتکاب به کفر یا ارتداد یا کوتاهی در اجرای فرایضی مثل نماز و زکات به حقی از حقوق خداوند تجاوز میکند. آیا دیگران حق دخالت در زندگی او را با اجبارکردنش به ایمان یا تهدیدش به مجازات دارند؟ و اگر حِسبَه شرعاً بهمعنای دخالت در زندگی دیگران است، این دخالت محدود به نصیحت است یا با اکراه و اجبار و مجازات مادی و معنوی نیز همراه است؟