شیر سلطان جنگل بیمار شده بود. هر روز حیوانات بزرگ و کوچک از همه جای جنگل به ملاقاتش می آمدند از فیل و زرافه و کرگدن گرفته تا سنجاب و خرگوش و حتى موش کور.
در این میان فقط روباه بود که به عیادت شیر نیامد. گرگ میانه ی خوبی با روباه نداشت با خودش فکر کرد این بهترین فرصت است که شیر را با روباه دشمن کند پس نزد شیر رفت. او گوشه ای دراز کشیده بود و درعین حال حواسش به همه چیز بود...