ظهر بود. صدای اذان همه را به مسجد دعوت می کرد. نوه های پیامبر(ص)، حسن و حسین هم با شنیدن صدای الله اکبر، به طرف مسجد به راه افتادند. دلشان می خواست زودتر از همه در مسجد باشند. آنها با عجله می رفتند که نزدیک مسجد، پیرمردی را دیدند. پیرمرد آستین هایش را بالا زده بود و داشت وضو می گرفت. آنها همان طور که جلو می رفتند، به پیرمرد و وضو گرفتنش نگاه می کردند.