بعد از ظهر بود و هوا خیلی گرم. پیامبر در خانه بود. چند نفر از یارانش هم کنار او بودند. با پیامبر حرف می زدند و سؤال هایشان را می پرسیدند. ناگهان خدمتکار پیغمبر با ناراحتی به اتاق آمد. به ایشان گفت که دخترشان فاطمه به آنجا آمده است؛ گریه می کند و می خواهد شما را ببیند...