«چرا زنها صاف نمیایستند؟ وقتی خـودت شـبیه قـربانیها هسـتی، چـرا از اینکه مـردم با تو بدرفتاری میکنند، تعجـب میکنی؟»کفشهایش، رمانی بسیار سرگرمکننده و هیجانانگیز درمورد دوستی، قدرت زنان و خانواده است. جوجو مویز در این اثر، زندگی دو زن میانسال با شرایط و طبقات اجتماعی کاملا متفاوت را ترسیم میکند که یکی از آنها، پس از گمکردن کفشهایش در باشگاه، با شرایط سختی روبهرو میشود: شوهرش همهچیز را از او میگیرد و او را در کشوری غریب، تکوتنها میگذارد؛ و زن دیگر، که با پوشیدن آن کفشها، مسیر زندگی و شغلیاش تغییر میکند. این دو زن، در شرایط غیرعادی، به هم میرسند و دوستی عجیبی بین آنها شکل میگیرد.