پرستاری جوان برای مراقبت از زنی استخدام میشود؛ زنی به نام لنورا هوپ که چند دهه قبل متهم به قتل وحشتناکی شده است. او در هفده سالگی خواهرش را با طناب به دار میکشد، ماجرایی که حالا به شعری در مدرسه تبدیل شده است و بعد از مرگ تمام خانوادۀ هوپ در یک شب، تمام مردم سواحل مِین را در بهت فرو برده است. در حالی که بیشتر مردم لورا هوپ هفده ساله را مقصر میدانستند، پلیس هیچوقت نتوانست این اتهام را ثابت کند. علاوهبراین او همیشه این قتلها را انکار میکرد و دیگر پایش را از آن عمارت بزرگی که لب صخره ها بود و قتلها در آن رخ داد، بیرون نگذاشت. حالا سال 1983 است. کیت مکدیر که پرستاری خانگیست پا به عمارت هوپ میگذارد تا بعد از فرار پرستار قبلی و نوشتن چند جملۀ عجیب با ماشین تحریر، از لنورا مراقبت کند. یک شب لنورا از آن ماشین تحریر استفاده میکند تا پیشنهاد وسوسهکنندهای بدهد، میخواهم همه چیز را اعتراف کنم و بگویم کار من نبود. کیت به او کمک میکند تا دربارۀ قتل خانوادۀ هوپ بنویسد. انگار چیزی فراتر از آنچه همه میدانند وجود دارد. وقتی جزئیاتی درباره آن ماجرا فاش میشود، کیت کمکم شک میکند که شاید لنورا تمام حقیقت را نمیگوید و این زن میتواند خطرناکتر از این حرفها باشد.