اگر ما صد مرتبه باهوش تر و چیزفهم تر از این بودیم ، دنیایی که به نظر ما می رسد چندان مشابهتی به دنیای کنونی نداشت و اگر هزار مرتبه از این چیزفهم تر بودیم تفاوت دنیایی که به نظرمان می رسید با این دنیا زیادتر می شد زیرا دنیا جز خود ما و جز آنچه در خود می بینیم و از خود می فهمیم چیز دیگریست.
زندگی ما لحظه ای است که به پایان می رسد و دنیای لایتناهی جز یک لحظه بی پایان چیز دیگر نیست. ولی حقیقت این است که زندگی ما هرگز به پایان نمی رسد و همواره در دنیای بی پایان خواهیم بود منتهی نخواهیم دانست که این موجود بی پایان خود ما هستیم. احتمال دارد که تمام تصورات ما درباره دنیای پس از مرگ و تمام پیش بینی های ما برای آن به هیچ وجه با حقیقت تطبیق ننماید و پس از مرگ همه چیز به زندگی و سیر عادی خود ادامه داده و جاویدان باشد ولی ما از آن مطلع نخواهیم شد.
آنچه باعث آزار ما می شود زندگی است نه مرگ ... و یک بیمار همینکه مرد تمام آلام او از بین می رود. ما احساس کرده ایم که گذشتن از حال بیماری به خواب خیلی لذت دارد در این صورت برای چه گذشتن از حال زندگی به مرگ دردناک باشد؟
آنچه ما به نام مرگ می خوانیم یک زندگی است که هنوز نتوانسته ایم چگونگی آن را بفهمیم.