داستان یک توله خرس بازیگوش، از طرف عمو یالواچ برای بچه ها
هوا سرد بود و خرس کوچولو آن قدر در خانه تنها مانده بود که حسابی دلش تنگ شده بود.
به محض این که باران بند آمد، مامان خرس کوچولو به او اجازه داد از خانه بیرون برود.
خرس کوچولو هم مشغول گشت و گذار در جنگل شد و گروهی از حیوانات را دید.
این جا بود که متوجه موضوع ناراحت کننده ای شد؛
او فهمید که نمی تواند با دوستانش در بازی های زمستانی شرکت کند،
چون باید با مادرش به خواب زمستانی برود و
بغض کرد...
واقعاً خرس کوچولو چاره ای جز رفتن به خواب زمستانی ندارد؟
یا می تواند دور از چشم مادرش بیدار شود و با دوستانش بازی کند؟