نویسنده کتاب معروف «دنیای سوفی» این بار حکایتی از خاطرات دختری را بازگو می کند که سودای ثروت اندوزی در سر دارد: «تصمیم گرفته ام همه چیز را بازگو کنم. می نویسم تا خودم را بهتر بشناسم. تلاش می کنم تا حد ممکن روراست باشم. البته این بدین معنی نیست که من قابل اعتماد هستم. کسی که با هر آنچه در باره زندگی خویش می نویسد، می تواند خود را قابل اعتماد جا بزند، قاعدتا حتی پیش از آن که عازم آن سفر دریایی پر مخاطره شده باشد، کشتی اش به گل نشسته و خود را به کشتن داده است.» پدرم را فقط روزهای یکشنبه می دیدم. ما به سیرک می رفتیم. سیرک بد نبود، اما وقتی به خانه برمی گشتیم برای خودم نقشه تهیه سیرک بهتری را می کشیدم. آن موقع هنوز نوشتن بلد نبودم و نقشه سیرک مورد علاقه ام را در ذهنم می پروراندم. در این قسمت هیچ مشکلی نبود من خود سیرک را هم در ذهنم مجسم می کردم که البته فقط شامل چادر بزرگ سیرک و صندلی ها نمی شد، تمام حیوانات و دست اندرکاران اجرای برنامه را نیز مجسم می کردم که چون نقاشی ام خوب نبود، کار سختی بود. خیلی زود و پیش از شروع مدرسه، نقاشی کشیدن را کنار گذاشتم.