دوست داشت بداند حال علی چهطور است؟ کلیه بهدردش خورده یا نه؟ جای گلوله توی تنش هنوز درد میکند یا نه؟ حافظهاش برگشته؟ اصلاً هست یا نه؟ خودش پزشکی میخوند و میدونست بعد از پیوند کلیه اون کسی که کلیه رو گرفته تا ماهها توی قرنطینه میمونه و نمیتونه از اتاقش خارج بشه اما با خودش فکر کرد این دسته گل مال کیه؟ نکند مال علی باشه؟ شاید از کسی خواسته گل را برای ریحانه بفرستد.
سرم را از پایهاش جدا کرد و دستش گرفت، آرام تکانی بهخودش داد و از تخت پایین آمد و بهطرف پنجره رفت و پردهی قهوهای را کامل کشید.