تنم را کج کردم و با چشم دوختن به در نیمهباز اتاق که سایه مامان از کنارش عبور کرد، سر روی تخت گذاشتم. برایم مهم نبود خواب است یا بیدار، فقط دلم میخواست دوباره و صدباره صدایم بزند. صدایم درد شد، زخم شد؛ غم شد....