این روزها ادبیات ما آوردگاهی است از تناقض، اغتشاش و شلختگی. این ادبیات نه رنگاش مشخص است، نه طعماش و نه بویش. بهسبب بیگانگی آشکار با منطق ادبی و نیز سیطرۀ افکار ملوکالطوایفی و ترجمهای، شعر و ادبیات ما از نای و نفس افتاده و بهشدت تحلیل رفته است. پرسش این است: آیا راهکاری برای دفع آفات و مبتلائات موجود ادبی وجود دارد؟ آیا علمی وجود دارد که به تبیین مسائل ادبی بپردازد و با اتکا به آن، بتوان طلا و مس را از هم بازشناخت؟ پاسخ این پرسشها را در کتابی در رابطه با منطق و نظریۀ ادبی میبایستی جست. کتاب «منطق و نظریۀ ادبی در شعر فارسی» فینفسه تلاشی است در همین راستا. در این اثر، مؤلف کوشیده که با معرفی و نشاندادن تناقضات سه نظام معرفتشناسانه، یعنی کلاسیک، مدرن و پسامدرن، از سویی، و با برکشیدن منطق و نظریۀ ادبی در شعر فارسی، از سوی دیگر، چشماندازی از ادبیّت و شعریّت را فراروی مخاطبان قرار دهد.