شوربختانه، موضوع آینده و آیندهمحوری در ادبیّات کلاسیک ایران ظهور، حضور و نمود قابل ذکری نداشته است. توجّه به درونمایههایی چون امید به شالودهسازی آیندهای روشن و رفیع در حوزههای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی از درونمایههای مغفولماندهی ادبیّات سنّتی ایران است. گویا شاعرانی که در دربارهای سلاطین و امیران و وزیران به آلاف و الوف دست مییافتند و از بدرهها و جعبههای زر و زیور و جواهر به مال و مکنت میرسیدند، در آثارشان آینده و مستقبل را کاملاً از یاد و خاطر برده و صرفاً از یادآوری گذشتههای شاد و شورانگیز سرمست بودند و یا در جستوجوی نام و نان و مقام از مرزهای حال و اکنون پا فراتر نمینهادند. در این میان، کمتر شاعر و ادیبی را میتوان در مکاتب خراسانی، عراقی، هندی، هراتی و آذری یافت که از بِهشدن احوال مردم و زدودهشدن شوربختیها و تیرهروزیها سخن گفته باشد. نه شاعران زبان به آیندهسازی و آیندهنگری میگشودند و نه امیران و سلاطین گوشهای شنوا برای حس و لمس چنین پیامهایی داشتند.