«میروم و داغم را به دل همهتان میگذارم.» این را هدایت روی تکه کاغذی نوشت و قبل از آخرین سفرش به پاریس پشت در خانهی یکی از رفقا انداخت.
در یتیم یا خشکیدن آب دهان عنکبوت روایت آن یک هفته نه روزی است که هدایت خانهای مطبخدار در پاریس اجاره میکند و پول سه ماه اجاره را هم از پیش میپردازد. آدرسش را هم به احدی نمیدهد و سعی میکند کمتر بنی بشری را ببیند و خودش را از همه چیز و همه کس حتی از داستانها و کتابها و حتی از یاران باوفایش فرزانه و شهید نورایی خلاص کند و بعدتر حتی از شر خودش در چنین اوضاعی است که هدایت سه داستان کوتاه و بلندی را که قصد کرده بود در پاریس کار نوشتنشان را تمام کند پاره میکند و جلو چشمهای فرزانه در سبد زباله میریزد. یکی از این داستانها قصهی ناتمامی است که روزی بخشهایی از آن را برای فرزانه خوانده بود داستان عنکبوتی که نفرین مادر آب دهان او را خشکانده و دیگر نمیتواند تاری بتند.