به دیدن پدرم رفتم داستان یک پدر و یا شاید هم داستان تمام پدران است؛ رازهای پنهان، عشق، فداکاری، درد و رنج و شهامت.
هون، دو سال پس از مرگ دخترش به روستای زادگاه خود باز میگردد تا از پدر سالخورده و منزویاش مراقبت کند. او که پس از فقدان فرزندش دوری از همه را ترجیح داده، با تماس خواهر کوچکترش متوجه میشود که پدر به علت بیماری مادرش برای مدتی تنهاست و نگرانی کمتوجهی به آنها به سراغش میآید. پس به سراغ مرد میرود. طولی نمیکشد که متوجه حال روحی نامساعد پدرش میشود...
در یکی از روزهای اقامتش، صندوقچهی خاطرات پدر را پیدا میکند و از گذشتهی اسرارآمیز و رازهای دوران جوانی او باخبر میشود...