جاما، دختر ماسایی باهوش و حساسی است که تصمیم میگرد کلاس درس را ترک کند و به سمت آبخوری خارج از روستا برود. در آنجا با بچهفیلی دوست میشود و او را «امبگو» مینامد.
وقتی شکارچیان به مادر امبگو حمله میکنند، جاما و امبگو متهم به انجام دو قتل میشوند. اکنون پسر تازهواردی به نام «لکو» و پدر محیطبانش ممکن است تنها راه نجات آنها باشند.