چیهیروی دهساله با خانوادهاش در راه خانهی جدیدشان بودند که پدرش مسیر اشتباهی را طی میکند و آنها در یک جنگل تاریک گم میشوند. در نهایت آنها سر از یک شهربازی متروکهی عجیب در میآورند و چیهیرو با فرا رسیدن شب، متوجه میشود که در دنیایی پر از ارواح، شیاطین و خدایان عجیب و غریب قرار گرفته! در ادامه پسری مرموز به نام هاکو به او میگوید که برای زنده ماندن چیهیرو باید کار پیدا کند. او باید به اتاق دیگ بخار برود و دنبال پیرمردی به نام کاماجی بگردد.
کتاب شهر اشباح روایتگر داستان دختری دهساله، شجاع و دلسوز به نام «چیهیرو» است که پدر و مادرش طی اتفاقی، او را به یک شهر متروکه و مرموز میبرند. حرص و طمع، والدین چیهیرو را به خوک تبدیل میکند و چیهیرو برای نجات آنها مجبور میشود وارد شهری عجیب با ساکنینی عجیبتر شود و اتفاقاتی خطرناک شود.