داستان همیشگی که یکی از شاهکارهای کلاسیک ادبیات داستانی بهشمار میرود و در سال ۱۸۴۷ منتشر شد، قصۀ پسر ۲۰ سالۀ روستایی به نام الکساندر آدویف را روایت میکند. تک پسرِ لوسِ مادری بیوه که پسرش را با ناز و نوازش بزرگ کرده و او را برای زندگی در شهر (سنت پیترزبورگ) راهی میکند.
داستان همیشگی، داستان تقابل و اختلاف نسلهاست، تقابل بین دو شخصیت متعلق به دو نسل مختلف. گانچاروف در مورد این داستان میگوید: «هنگامی که روی داستان همیشگی کار میکردم طبعاً خود و بسیاری از امثال خود را در نظر داشتم، یعنی کسانی که در خانه و یا در دانشگاه تحصیلاتی کردهاند، در جایی عقبمانده، زیر پر و بال مادری مهربان زیستهاند و ناگهان از خانه و کاشانه و محیط روستایی کنده شدهاند و سروکلهشان در مرکز اصلی فعالیت، یعنی سن پترزبورگ، پیدا شده است. در این داستان نیز در برخوردهای برادرزادهٔ خیالباف که در خوشی و تنآسایی به ناز پرورده شده با عموی اهل عمل، هستهٔ جنینی همین موضوع را که بر زمینهٔ پرکارترین مکانها یعنی سنپترزبورگ تازه در حال سر برآوردن بود، میتوان مشاهده کرد. این موضوع پرتو ضعیف آن آگاهی است که کار- کار واقعی، نه کار معمول، «کار فعال»- برای مقابله با رخوت مسلط در سراسر روسیه لازم است. این مطلب در آینهٔ کوچک من به صورت زندگی کارمندی میانهحال، منعکس شد. بدون کمترین شک و شبههای همین چیزها، با همین روحیه و حال و هوا و شخصیتها، لیکن در مقیاسی دیگر، در سایر حوزههای حیات روسیه، چه حوزههای فراتر و چه فروتر، جریان داشته است.