خواستم از مهاجرت بنویسم به یاد صحبت یکى از اهل ادب و قلم – خانمى فرهنگى و اکنون میانسال – افتادم که میگفت وقتى ایران بودیم شوهرم در هنگام عصبانیت روى من دست بلند میکرد و کمى بعد از آن، به شدت ابراز پشیمانى، همراه با عذرخواهى میکرد و مدعى بود وقتى عصبانى میشوم دست خودم نیست! من هم قبول میکردم و این روال تا رفتن و مهاجرت ما ادامه داشت. آنجا هم گاهى این اتفاق مىافتاد تا اینکه بعد از چند بار یکى از همسایگان – و نه حتى خودم! – به پلیس زنگ زده بود و الباقى ماجرا…