این رمان، روایت حوادث زندگی چند نسل از خانوادهای است که در دهکدهای کوچک زندگی میکنند و زندگی مردم روستا از راه ماهیگیری میگذرد. اهالی آنجا، دریا را مادر مینامند تا اینکه یک شب، توفان و دریا دست به دست هم میدهند تا قایقها را واژگون کنند و خانوادهها را از هم بپاشند. صبح روز بعد مشخص میشود که پدر خانواده هم در این حادثه جان سپرده است و همسرش، تونا، با دو پسر کوچکش به دامان فقر میافتد. تونا با مشقت فراوان در اسکله، پیالهفروشی راه میاندازد اما غافل از اینکه پسر کوچکش سر به راه نیست و پسر بزرگش که همه او را رئیس مینامند، دختر عجیبی را برای ازدواج نشان کرده است...