کفشدوزک پرید. پرید و پرید. به جعبۀ بزرگ رسید. کفشدوزک گفت: «از اون دو تا بزرگتری! چی داری؟» جعبۀ بزرگ درش را باز کرد و گفت: «من چی دارم؟ شیرینی....»