مِی: تو تنها چیزی هستی که دارم، تنها چیزی که مال خودِ خودمه، تنها چیزی که خودم انتخابش کردم.
مِی از جا برمیخیزد، دست جاس را روی صورتش میگذارد.
مِی: این دستها، این بوی آشنا.
مِی سرِ جاس را به خود نزدیک میکند ـ موهای او را بو میکند، دستش را در لباس او فرو میبرد.
جاس: وایسا ـ هیششش ـ نه، مِی، اینجا نه...
... نمیتواند در برابر او مقاومت کند ـ شروع به بوسیدن او میکند. مِی را مثل پر کاه از زمین بلند میکند و به دیوار میچسباند. مِی پاهایش را دور کمر او حلقه میکند، صورت جاس در انحنای گردن او پنهان شده. تلفیق غریبی از استیصال و سبُکبالی ـ آرامشی عجیب ـ مِی حالا نفس راحتی میکشد.
صدای قهقههی ساموئل از پشت در شنیده میشود. چیزی میافتد و میشکند. صدای جیغ میآید. جاس مِی را تنگ در آغوش گرفته و به سینهی دیوار چسبانده است.
ما سینگر به ایوان قدم میگذارد. جاس متوجه ورود او نشده است. نگاه مِی، که معلق میان زمین و هوا تکیه بر دیوار داده درحالیکه شوهرش او را در دستان خود نگه داشته است، لحظهای با نگاه ما سینگر تلاقی میکند.
-از متن کتاب-