آریا اخم کرد و پرسید:« آن ها برده ها را می کشتند؟»
جسدهای جزغاله و سیاه زیادی در چاله چوله های زیر صخره ها و درزها و حفره های معادن پیدا می شدند ،با وجود این ،کار معدن ادامه داشت و هر روز عمیق تر می رفتند. برده ها جان می کندند فاما ارباب هاشان اهمیتی نمی دادند. زیرا در فری هولد ،کهن طلای سرخ و زرد و نقره از زندگی آن برده ها با ارزش تر بود.
در طی هر جنگی ، والریایی ها هزاران برده می گرفتند و در زمان صلح از آنان کار می کشیدند ،بدتر از همه این بود که آنان را به اعماق آن سیاهی سرخ می فرستادند تا بمیرند.
« برده ها شورش نمی کردند یا نمی جنگیدند؟»
مرد مهربان گفت : « برخی ها چرا ، شورش در معادن عادی بود، اما تعداد کمی از آن ها حمایت می کردند، لردهای اژدهای فری هولد ،کهن، توانایی زیادی در جادوگری داشتند. مردم خیلی ترسناکی بودند و افراد کمی در برابرشان قدرت مقاومت داشتند ،نخستین مرد بی چهره یکی از کسانی بود که مقاومت کرد.»