کاراته یک سوسک بود، اما نه یک سوسک معمولی.او به هرچیزی لب نمی زدو توی یک خانهی عروسکی دنجِ کپک زده و راحت زندگی می کرد...
تا اینکه مامانبزرگ مایر به خانهی سالمندان رفتو زندگیِ قشنگ کاراته تمام شد.
صاحب خانه ی جدید با دمپایی افتاد دنبال سوسکی و خانه ی عروس کیاش را هم پرت کرد وسط آت آشغال ها.
اما سوسکیِ زبروزرنگ کوتاه بیا نبود. او به همراه کک و شپش یک دارودسته راه انداخت: بعد هم یک عالمه نقشه کشیدند.
تولد سلما است. مامان می خواهد برایش کیک شکلاتی بپزد.