ایزابل” دختری دوست داشتنی و زیبا است که با پدرش زندگی می کند. پدر از اشراف انگلستان بوده ولی خوش گذرانی ها و بی خیالی هایش هر روز او را بدهکارتر و شوریده تر می کند تا جایی که به ناچار منزل باشکوهش را به وکیلی سرشناس خیرخواه و جوان به نام کارلایل می فروشد. ایزابل کم کم با کارلایل و جوانی خوش چهره و عیاش به نام فرانسیس آشنا می شود. او دل باخته ی فرانسیس می شود در همین روزها پدر ایزابل سکته می کند و می میرد دختر تنها و درمانده به پیشنهاد عموی ثروتمندش لرد واین به قصر او برای زندگی می رود دخترک که از حسادت و تنگ نظری ها و دخالت های زن عمویش در عذاب است با پسر عمویش ویلیام و فرانسیس که به آن جا آمده است برای گردش بیرون می رود وقتی بازمی گردد؛ با برخورد سرد و خشمگینانه ی زن عمویش روبه رو می شود. کارلایل از موضوع اطلاع یافته و تصمیم می گیرد به ایزابل کمک کند. او به ایزابل پیشنهاد ازدواج می هد دخترک برای فرار از آن جهنم می پذیرد. عروسی سرمی گیرد و زن و شوهر جوان برای زندگی به قصر کارلایل می روند. کارلایل در قصر با خواهرش کورنی زندگی می کند کورنی بسیار سخت گیر است و ایزابل از رفتار او به شدت در عذاب است با این حال به آینده امید دارد تا این که…