شکارچیان اشباح، کاوشگران ماوراءالطبیعه و جویندگان ناشناختهها رگبار باران به شیشه ی پنجره می کوبد. رعدوبرق جولان می دهد.
تلفن قطع می شود. خبری از برق و اینترنت نیست. اهالی دارک هیل مثل زامبی ها توی میدان شهر جمع می شوند. جادوگر وسط جمعیت ایستاده با کف دست های بازکرده رو به آسمان. توی هوا شناور می شود، انگار صاعقه ای او را از زمین بلند کرده. پرتوهای زیگزاگی انرژی دورتادورش روشن و خاموش می شوند. بخاری شبیه شبح مارهای شناور از دهان جمعیت بیرون می آیدو میخزد توی دهان جادوگر و غیب میشود. جادوگر انرژی صاعقه و نیروی زندگی مردم را میدزدد. همه ی اهالی دارک هیل بدجوری گرفتار شده اند...
گرفتار رگبار مرگ!