هابی یک سنجاب خاکی است.
یک روزهایی از بالای شنریز سُر میخورد و به یک گرگ برخورد میکند.
گرگ بزرگترین دشمن سنجابهای خاکی است.
گرگ به جای آنکه به هابی حمله کند، فقط به او زل میزند. انگار به شدت مجروح شده.
در این حالت چطور هابی میتواند او را بگذارد و فرار کند؟
هابی هر روز برای گرگ غذا میبرد و کمکم بین آنها دوستی عمیقی شکل میگیرد.
تا روزی که این دوستی باید در عمل امتحان شود.