کجایی زن؟ بچه هایت را فراموش کرده ای؟» نه حرکتی و نه پاسخی. از هوش میرود. فراموش کرده بود بچه هایی دارد ، بیدار که میشود در آغوش هراسان فرزندانش است.
می گوید این ممکن نیست! من بچه ای نداشتم. میگرید، اشکها قطره قطره به زمین میچکند و بچه ها چون حباب میترکند.