پیج کوچه را که پشت سر گذاشتند، خیابان دیده شد. یک جیپ سفید، کوچه را بسته بود. دو سرباز در دوطرف آن ایستاده بودند. ناصر به دیوار چسبید. احمد و نباتعلی را به پشت خود هُل داد. همانطور عقب رفتند تا از تیررس نگاه سربازها دور شدند. (بخشی از متن)