قبل از اینکه دخترم به دنیا بیاید، نظرات زیادی درباره نحوه تربیت فرزند داشتم تصور میکردم فرزندم مشتاقانه همان کاری را انجام می دهد که من میخواهم و با من بحث نمی کند. مهربان و سرسخت خواهم بود و بالاخره می توانیم با هم کنار بیاییم تصور میکردم هر دو با هم در موزه هنری قدم میزنیم و … ولی واقعیت ضربه بدی به من وارد کرد فرزندم به حرفم که گوش نمیداد هیچ تقریبا در مقابل هر حرفی که میزدم، مقاومت می کرد. هر روز بحث داشتیم من و همسرم به او به چشم یک بمب ساعتی کوچک نگاه می کردیم. هر چیزی ممکن بود باعث عصبانیت های انفجاری و جیغ و فریادهایی شود که ساعت ها طول میکشید. روزهایی که تمام وقت با او در خانه بودم پریشان و خسته میشدم اما فرزند من چه مشکلی داشت؟ چرا؟ طولی نکشید که کج خلقی های مادرانه من نیز شروع شد. چه آشفته بازاری!