یک آن با صدای انفجار از جا پریدم. آمدم به شکم روی زمین بخوابم، نتوانستم. قابلمه توی بغلم بود. پریدم بالا و به پشت روی زمین خوابیدم و قابلمه را روی شکمم گذاشتم. سنگر فرماندهی از خنده منفجر شد.
کجا آموزش دیدهی؟
وقتی میخوابی دستات رو بذار روی گوشات نه دو طرف قابلمه.
خجالت کشیده بودم. آرنج دستم را روی زمین گذاشتم و از جا بلند شدم. یک رزمنده تا کمر خم شده بود. دستهایش را روی کاسه زانوهایش گذاشته بود و قهقهه میزد. رنگش سرخ شده بود. وسط قیس قیس خندههایش گفت: قبلا کدوم عملیات بودهی ژنرال!؟