میونگجی میداند که جنگ در راه است؛ جنگ بین کرهی شمالی و جنوبی. زندگی در کرهی شمالی کمونیستی بیش از پیش غیرقابل تحمل شده. نه از آزادی بیان و اندیشه چیزی باقی مانده و نه از جامعه. پدرومادر میونگجی به دقت مشغول برنامهریزی برای فرار خانواده هستند.
اما اتفاقی که میافتد سبب میشود تمام نقشههایشان به هم بریزد...
میونگجی باید از مادر و خواهر دوازده سالهاش یومی محافظت کند. او میخواهد به هر قیمتی شده پدرش را پیدا کند. حتی اگر لازم باشد به ارتش بپیوندد و به خط مقدم اعزام شود؛ جایی که عمیقترین ترسهایش در انتظار اوست.