من خوشبختم و خودم هم این را می دانم! این تابستان، بهترین تابستان عمرم است. حالا لوری، همکلاسی قدیمی مامان، برای چند روز به دیدنمان می آید. بابا هر وقت اسم لوری می آید، چشم هایش را گرد می کند. اما مامان می گوید لوری یک آدم خلاق، شوخ و هیجان انگیز است و وقتی در کنار او هستی، اصلا حوصله ی آدم سر نمی رود. برای دیدن لوری لحظه شماری می کنم. به محض ورود لوری، تابستان من بهتر خواهد شد.