پگی حس میکند فکرهایش همیشه بالای ابرها میچرخند و او نمیتواند آنها را برگرداند روی زمین. توجه کردن برایش سخت است و برای همین مشقهای مدرسه، دوستی، کارهای خانه و تقریباً همه چیز برایش خیلی سخت میشود. بعضی وقتها فقط به اشتباهاتش فکر میکند.
وقتی پگی به پدر و مادرش میگوید که چه ذهن خیالپرداز و سرگردانی دارد، آنها یک نقشه زیرکانه میکشند تا پگی بفهمد چقدر شگفت انگیز است.