نکتۀ بنیادین در فهم و ادراک موضع ساختارانگارانۀ لِوی - اشتراوس این است که این نحو از صورتبندیِ دانایی به رغم اینکه در چارچوبِ شالودههای علمی و داناییشناسانه به مفهوم پساکانتیِ واژه جایی میگیرد، لیکن مداوماً میکوشد آنچه را که به جدایی میان علم و اسطوره منجر شده و مرزهایی کاذب میان گونههای آگاهی و زیست درون ذهنی بشر پدیدار آورده را دگربار مورد بازسنجی و تأمل قرار دهد. در نظرگاه لوی - اشتراوس میتوانیم به دو حرکت در تاریخِ مقالها و سرمشقهای علمی قائل شویم: یکی نگرش یکسر عقل انگارانهای است که از روزگار دکارت و لایبنیتس به میراث رسیده و دیگری پویش نوین که به طور مشخص با پیدایشِ هندسۀ نااقلیدسی و ریاضیات شهودنگر از میانههای قرن نوزدهم به این سو نقطۀ عزیمت خود را مییابد. در سرمشقِ نخست چنین است که جهان حس خُرافه قلمداد شده و جملگی ارزش و ساماننگریِ دانشورانه به عالم صور معقول افاضه میشود.