مردم روستا بدجور خودخواه بودند. دون رامونِ بخشدار دروغ نمیگفت که هر فردی حاضر است بمیرد ولی خیرش به دیگران نرسد. مردم در انزوا زندگی میکردند و فقط به فکر خودشان بودند. راستش این خودخواهی شدید مردم روستا فقط غروب یکشنبهها کمرنگ میشد. جوانان دوتا دوتا به کوه و جنگل میزدند و بزرگترها به میخانه میرفتند تا دودی بگیرند و لبی تر کنند. بدیاش همین بود: مردم خودخواهیشان را فقط برای برآوردن امیال نفسانی کنار میگذاشتند.