هریس، به سرعت از پلهها بالا دوید. هیجانزده بود که این بار به جای آنکه دائم سعی کند هویت واقعی زیک را به همه نشان بدهد، قرار است به دوستش کمک کند رازش را مخفی نگه دارد. همانطور که از پنجره به بیرون نگاه میکرد، با خود فکر کرد: حق با من بود. همسایهی من واقعاً یک فضایی است. چقدر باحال!
داستانی تخیلی دربارهی دوستی، پشتیبانی و حمایت از یکدیگر.