بطری با خودش گفت چراباد این سفر اینقدر طول بکشدو چرا دسترسی من به نقشه نجات اینقدر باید دشوار باشد؟...من اصلا از کجا بدانم وعدهایی که مرغک ناشناسی درباره ساحل به من می دهد راست است؟کدام ساحل؟ این ها توهمات یک مرغک خسته و سرگردان در وسط اقیانوس نیست؟ من اصلا چرا حر ف های یک مرغ دریایی یا هم چو چیزی را باورکنم که خودش هزار بدبختی کشیده و رسیده به اینجا و مرا گرفتار حرف هایش کرده؟ این اگر چیزی از ساحل میدانست بال می زد و خودش را به یک جایی می رساند.وسط اقیانوس الاف و در به در نبود بطری بخشی از این دغدغه هایش را به مرغک گفت.ببینید وسط اقیانوس بی کرانی که یک بطری سرگردان هست و یک مرغک از او سرگردان تر، اگر بطری همین تردید ها و شکایت هاش را درباره ی حرف های مرغک به خود مرغک نگوید،آن ها را به چه کسی بگوید؟ (بخشی از متن)