میمون کوچولو عاشق زندگی توی جنگل بود.
آنجا کارهای خیلی زیادی برای انجام دادن
و چیزهای زیادی برای دیدن وجود داشت.
اما گاهی وقتها...
کارها آنطور که دلش میخواست، پیش نمی رفت.
او از اینکه نمیتوانست خیلی کارها را انجام بدهد،
حسابی خسته شده بود.
برای همین، روزی میمون کوچولو تصمیمی گرفت؛
یک تصمیم خیلی شجاعانه و خیلیخیلی بزرگ.