رمان خیال کردم آب است میچکد نوشتۀ داستاننویس معاصر، اسماعیل زرعی (متولد ۱۳۳۷) ماجرای یک «شخصیت داستانی» است که از کُندی و وقفۀ نویسندۀ اثر در کار نوشتن راضی نیست. این «شخصیت داستانی» از این رمان میگریزد و به سراغ نویسندهای میرود که شهرت بیشتر و پشتوانۀ تبلیغی وسیعتری دارد. اما این سفر سبب میشود که برای او ماجراهای تلخ و مختلفی پیش آید.
«با همۀ وجود به وجد آمدیم. کجای دنیا میتوانستیم اینچنین داستاننویسی پیدا کنیم؟ حُضّار همه شروع کردند به کف زدن؛ محکم و ممتد. عدهای سوت بلبلی زدند. هفت ـ هشت نفر زنده باد ـ زنده باد گفتند. یکی با صدای نکرده از جایی ناپیدا داد زد: به احترام حضرت استاد پاشید!»