چهارم ژوئیهی ۱۹۹۰ در جنوب فرانسه، وقتی سوزان برایسون به پیادهروی صبحگاهی میرفت، مهاجمی از پشت به او حمله کرد، سخت کتکش زد، به او تجاوز کرد، خفهاش کرد و چون او را مرده پنداشت، همانجا رهایش کرد.
سوزان زنده ماند، ولی جهانش نابود شد. تحصیلات و دانشش در فلسفه، پس از آن تهاجم، دیگر به کارش نیامد تا به جهانش معنایی ببخشد؛ باورهای پایهای او دربارهی ماهیت خود و جهان فروشکست.
این کتاب روایتی واقعی، زیبا و جسورانه از فرایند بهبود برایسون و پژوهش فلسفی او دربارهی تروماست؛ موضوعی میانرشتهای دربارهی ماهیت هویت، خاطرات، جامعه، و تروما. برایسون شرح میدهد که چگونه در پسافاجعهی خشونت ناشی از تعرض جنسی، هویتش نابود شد و چگونه کوشید تا آن را از نو بسازد.