و اما راویان اخبار، ناقلان و طوطیان شکرشکنِ شیرینگفتار، چنین کنند حکایت که کیخسرو، پسر پاک سیاوش، پس از شصت سال پادشاهی عادلانه بر مردمِ خردمند و بیداردل ِ ایرانزمین، شبی پیغامی از سوی پروردگار دریافت میکند که: «ای خردمند، مأموریت تو تمام شده است، هر چه زودتر پادشاهی را به کسی که نشانه دارد واگذار کن و در راهی که تو را به من میرساند قدم بگذار. تو آنچه خواستی انجام دادی. اینک نزد من بیا و در آرامش قرار گیر.»
وقتی کیخسرو تاج و تخت را به لهراسب واگذاشت. همه لب به اعتراض گشودند. کیخسرو گفت که این انتخاب به دستور سروش است. اما بدانید که لهراسب را دو پسر جنگنده بود به نام «زریر» و «گشتاسب.» زریر فرماندۀ سپاه بود و مردی دانا و بیداردل! اما گشتاسب مردی بود که همهچیز را برای خودش میخواست…
نقل دوم ما نقل پادشاهی گشتاسب است که پس از پدرش لهراسب، بر تخت پادشاهی نشست. اکنون شادکام بر جای پدر تکیه زده و دو فرزند از کتایون، دختر قیصر روم دارد. یکی اِسفندیار که در کارزار و نبرد، سواری یگانه است و دیگری پَشوتَنِ شمشیر زن و لشکرشکن که پهلوانی، جوانی و خِرَد را یکجا دارد…