بهنام فکرش را هم نمیکرد شنای او و دوستانش در کانال آب بیرون شهر، پای او را به ماجرایی چنین رعبآور باز کند؛ ماجرایی که از جنگل نزدیک کانال شروع میشود. همهچیز از آن علامتی شروع میشود که بهنام خیال کرده کسی از لابهلای درختهای جنگل هزارتو برایش فرستاده. او پا به جنگل میگذارد و در آن تیرگی حاکم به خانهای مخوف میرسد؛ خانهای که رازهای غریبی را در خود پنهان دارد.
سیامک گلشیری در خانهای در تاریکی راوی ماجرایی هولآور است، هولی آمیخته به افسون که هراسش گریبان خواننده را رها نخواهد کرد.