لیزا جوئل با یک داستان روانشناختی هیجانانگیز تازه دربارهی زنی باز میگردد که خود سوژهی پادکستی جنایی بر اساس زندگی خودش میشود.
پادکستر محبوب آلیکس سامرز که چهلوپنجمین سالگرد تولد خود را در رستوران محلهشان جشن میگیرد، با زنی معمولی به نام جوزی فیر مواجه میشود که از قرار او هم در همان شب دارد چهلوپنجمین سالگرد تولدش را جشن میگیرد. آنها در واقع «جفتِ همزمان متولدشده» هستند.
چند روز بعد، آلیکس و جوزی دوباره با هم برخورد میکنند، اینبار بیرون مدرسهی فرزندان آلیکس. جوزی به پادکستهای آلیکس گوش میدهد و فکر میکند ممکن است زندگیاش موضوع جالبی برای پادکست او باشد. پس به آلیکس میگوید که در آستانهی تغییرات بزرگی در زندگیاش است.
زندگی جوزی عجیب و پیچیده به نظر میرسد، و اگرچه آلیکس او را آدمی آزاردهنده احساس میکند، اما نمیتواند در برابر وسوسهی ادامهی ساخت پادکست مقاومت کند. آلیکس کمکم متوجه میشود که جوزی رازهای بسیار تاریکی را پنهان کرده، و قبل از آنکه متوجه شود، جوزی با اغوا و فریب راه خود را به زندگی آلیکس و به خانهاش باز کرده است.
اما به همان سرعتی که جوزی میآید، ناپدید میشود؛ درست پس از آنکه آلیکس متوجه میشود جوزی میراث شوم و وحشتناکی از خود به جای گذاشته است و اینبار این خودِ آلیکس است که به موضوع پادکستی جنایی تبدیل شده است. زندگی او و خانوادهاش در معرض تهدیدی مرگبار قرار گرفته است.
جوزی فیر کیست؟ و چه کرده است؟