ده سال و اندی است که پرفروش ترین کتاب داستانی در حیطه ی بازرگانی، به نام (کی پنیر مرا برداشته؟) این پاسخ را پیش روی خواننده قرار داده است: (بپذیرید که تغییر امری اجتناب ناپذیر و خارج از کنترل شماست. بی جهت وقت خود را به گله و شکایت از رسم روزگار تلف نکنید. سرتان را پایین بیندازید و به دنبال پنیر باشید.)
اما موفقیت در عرصه های نوآوری، کارآفرینی، خلاقیت، رهبری و رشد تجاری- و نیز رشد شخصی- به این توانایی بستگی دارد که مرزها را بشکنیم، محیط را تغییر دهیم و مجموعه قواعد متفاوتی را که خود ساخته ایم، پیاده کنیم.
مال هواتر داستان الهام بخشی را درباره ی سه موش استثنایی و ماجراجو به نام های مکس، گنده، و زد بیان می کند که حاضر نیستند زیر بار واقعیت موجود بروند. در این گیر و دار که شاهد جریان تلاقی زندگی این موش ها هستیم، به این کشف می رسیم که به جای جست و جوی کورکورانه برای یافتن پنیر، ما هریک این توانایی را داریم که از این هزارچم بگریزیم یا حتی آن را به دلخواه بازسازی کنیم.
خیلی وقت ها عرف های جا افتاده، ایده های سنتی، منابع کمیاب، و توقعات یا انتظارات بی برو برگرد مردم باعث می شود توانایی خود را درباره ی اداره ی سرنوشت خویش و غلبه بر موانعی که سر راه مان قرار دارند-یا خیال می کنیم که سر راه مان قرار دارند-دست کم بگیریم.
من بودم که پنیرت را برداشتم به ما یادآور می شود که قادریم شرایط جدید و واقعیت های دلخواهی را به دست خویش خلق کنیم. اما نخست باید این اندیشه ی غالبا ریشه دار را که جز موشی در هزارچم دیگران نیستم، رها کنیم. و این همان نکته ای است که زد توضیح می دهد: (می دانی، مکس مسئله نه وجود موش در هزارچم، بلکه وجود هزارچم در موش است.)