خیام نه چنان سخن میگوید که دانای کل با روایت مقتدر نامرئی (= فردوسی) و نه چنان میسراید که چونان خود گویهای با خود سخن میگوید (=حافظ) بلکه او همچون «گفتوگو» است، چندان که گوئی کمی آن طرفتر چمباتمه زده و با تو سخن میگوید، به کوتاهی، با لبخند و حضوری گرم ولی مهارناپذیر است.
هست از پس پرده گفت و گوی من و تو
چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من
و سپس تنها متن است که میماند اندر ناتمامی، همچون سکوت، همچون زمان، و همچون خنده خیام …