خوانندهی عزیز، اگر چیزی راجع به بودلرهای یتیم نخواندهاید، پس قبل از اینکه حتا یک جملهی دیگر بخوانید، باید این را بدانید که: ویولت، کلاوس و سانی، بچههای خوشقلب و باهوشی هستند اما زندگیشان، متأسفم که این را میگویم، پر از بدبختی و بدشانسی است. تمام داستانهایی که راجع به این بچههاست، غمانگیز و فلاکتبار است؛ و تازه کتاب « پنجره بزرگ »، شاید از همهی آنها بدتر هم باشد.
اگر به داستانی که در آن: توفان، ابزار اعلامکنندهی خطر، زالوهای گرسنه، آبدوغ خیار، آدمی شرور و وحشتناک و عروسکی به اسم پرتی پنی دارد، علاقهای ندارید، پس احتمالا با خواندن این کتاب، نومیدی، شما را در بر میگیرد.
من به نوشتن این داستانهای غمانگیز و مصیبتبار ادامه خواهم داد، چون باید این کار را بکنم. هرچند شما هم باید تصمیم بگیرید که آیا میتوانید، تحت هر شرایطی، این داستان غمانگیز را تحمل کنید.